صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۲۱۴

۱

داده است بس که سینه صافم جلای اشک

گردد به دیده آب مرا از صفای اشک

۲

چون عقد گوهری که شود پاره رشته اش

ریزد مسلسل از مژه ام قطره های اشک

۳

تا همچو تاک پای نهادم درین چمن

از چشم من بریده نگردید پای اشک

۴

چشم تو این چنین که غفلت شده است سخت

مشکل به زور خنده شود آشنای اشک

۵

کوتاه می شود ز گره رشته، وز گره

گردد دراز رشته بی منتهای اشک

۶

آید به رنگ صفحه تقویم در نظر

رخسار زعفرانیم از رشته های اشک

۷

چون شمع کز گداز شود خرج اشک گرم

گردید رفته رفته دل من فدای اشک

۸

هر عقده ای که در دل من بود باز کرد

باشد بجا اگر دهم از دیده جای اشک

۹

چون آب تلخ و شور، خورم هر قدر فزون

گردد زیاده چشم مرا اشتهای اشک

۱۰

شد بحر و کان ز ریزش او جیب و دامنم

آیم برون چگونه ز شکر عطای اشک

۱۱

در آسمان به روز شمارم ستاره را

روزی که چشم آب دهم از لقای اشک

۱۲

روی زمین چو صفحه مسطر کشیده ساخت

چشم ترم ز کثرت مد رسای اشک

۱۳

صائب نمی شود رخ مقصود جلوه گر

تا چهره صیقلی نشود از جلای اشک

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۳۲
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۴۰۹

نظرات