صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۲۱۷

۱

خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک

دارم هزار نغمه تربازبان خشک

۲

از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق

باشد نصیب من چو هما استخوان خشک

۳

بی آب، نان خشک گلو گیر می شود

گر آبرو به جاست گواراست نان خشک

۴

چون تیغ آبدار کند جلوه درنظر

آن راکه آبروست به جا درجهان خشک

۵

چون ماهیان ز نعمت الوان روزگار

ماصلح کرده ایم به آب روان خشک

۶

سر برنیاورم ز زمین روز باز خواست

از بس که دیده ام تری از آسمان خشک

۷

آب مروت از قدح آسمان مجوی

بگذر چو تیر راست ز بحر کمان خشک

۸

روزی که نیست ابرتری درنظر مرا

چون شیشه می خلد به دلم آسمان خشک

۹

ساقی کجاست تا در میخانه واکند

تا اهل زهد تخته کنند این دکان خشک

۱۰

از جان پرغبار سخنهای تر مرا

چون لعل آبدار برآید ز کان خشک

۱۱

چون پای قطع راه نداری ز کاهلی

بیرون مرو ز راه چو سنگ نشان خشک

۱۲

چون تیغ اگر چه تشنه لبی داردم کباب

تر می کنم گلوی جهان بازبان خشک

۱۳

حیرت ز بس که کرد زمین گیر خلق را

این دشت، سنگلاخ شد ازرهروان خشک

۱۴

نازک خیال هم ز سخن می رسد به کام

گرتر شود زآب گهرریسمان خشک

۱۵

آه ندامتی است که در دل خلد چو تیر

حاصل مرا ز قامت همچون کمان خشک

۱۶

مهمان آسمان و فضولی، چه گفتگوست

نگذاشت آرزو به دل این میزبان خشک

۱۷

صائب شده است دام وقفس گلستان من

از بس گزیده است مرا آشیان خشک

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۳۴

نظرات