
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۲۵۰
۱
نمی روم قدمی راه بی اشاره دل
که خضر راه نجات است استخاره دل
۲
دعای جوشن کشتی است موجه خطرش
فتاد هرکه به دریای بیکناره دل
۳
کسی به کعبه مقصود ازین بیابان رفت
که برنداشت دو چشم خود از ستاره دل
۴
تهی نمی شود از برگ عیش دامانش
چو غنچه هرکه قناعت کند به پاره دل
۵
به خوابگاه غلط کرده ای تو از طفلی
و گرنه محمل لیلی است گاهواره دل
۶
اگر ز اهل دلی آسمان مسخر توست
که سیر چرخ بود تابع اشاره دل
۷
پیاده وار مکرر سپهر سرکش را
فکنده در جلو خویش یکسواره دل
۸
اگر چه پرده شرم است مانع دیدار
ز هم نمی گسلد رشته نظاره دل
۹
مشو ز آه شرربار عاشقان غافل
که سینه چاک کند سنگ را شراره دل
۱۰
چنان که روشنی خانه است از روزن
ز داغ عشق بود عیش بی شماره دل
۱۱
علاج کودک بدخو ز دایه می آید
کجاست عشق که درمانده ام به چاره دل
۱۲
سواد هردو جهان است در سویدایش
مپوش دیده خود صائب از نظاره دل
تصاویر و صوت

نظرات
الف رسته