
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۲۸۲
۱
گر چنین شویَد غبار زهد از دل بادهام
بادبان کشتی می میشود سجادهام
۲
چون نگردد آب در چشم جهان از دیدنم
از یتیمی در غریبی چون گهر افتادهام
۳
عالم قسمت ندارد سیر چشمی همچو من
قانع از خرمن به برگ کاه چون بیجادهام
۴
شستهام دست از لباس زود سیر نوبهار
همچو سرواز برگریز نیستی آزادهام
۵
باطنم از جوهر ذاتی است پر نقش و نگار
گرچه چون آیینه در ظاهر زمین سادهام
۶
نیست ناخن گیر دلهای عزیزان ورنه من
ناوک خارا شکافم این چنین کاستادهام
۷
زردرویی میکشم چون نی ز همراهان خویش
من که از ذوق سفر هرگز کمر نگشادهام
۸
عاجزم در عقده دل گرچه صائب بارها
عقده سر در گم افلاک را بگشادهام
تصاویر و صوت


نظرات