
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۲۹۹
۱
اشک را در پردههای چشم تر پیچیدهام
سادهلوحی بین که در کاغذ شرر پیچیدهام
۲
من نه آن نخلم که ننگ بیبری بارآورم
سر ز بیم سنگ طفلان از ثمر پیچیدهام
۳
گرچه مور لاغرم اما شکارم فربه است
رشته بیجانم اما بر گهر پیچیدهام
۴
خودنمایی شیوه من نیست چون طفل سرشک
دود آهم در زوایای جگر پیچیدهام
۵
نیستم چون کعبه در بند لباس عاریت
بید مجنونم که موی خود به سر پیچیدهام
۶
چشم آن دارم که دامان مرا پرگل کند
پای پرخاری که در دامان تر پیچیدهام
۷
گر کشند از سینهام پیکان نگردم با خبر
بس که بر قاصد به تحقیق خبر پیچیدهام
۸
از غرور بینیازی بارها بال هما
بر سر من سایه افکنده است و سر پیچیدهام
۹
شبنمم صائب ولی از قوت بازوی عشق
پنجهٔ خورشید را بر یکدگر پیچیدهام
تصاویر و صوت


نظرات