
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۲۲
۱
بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام
می شمارد زنگ کلفت را بهار آیینه ام
۲
از سواد نامه اعمال می بخشد خبر
بس که از تردامنی گردیده تار آیینه ام
۳
بی تامل سینه پیش می سازم سپر
تا ز عکس خلق شد صورت نگار آیینه ام
۴
از هوا گیرم غبار کلفت وزنگ ملال
تا شده است از سخت رویان سنگسار آیینه ام
۵
می زند از سخت جانی این زمان پهلو به سنگ
داشت از نازکدلی گر شیشه بارآیینه ام
۶
جای خود می بایدش دیدن چو قارون زیرخاک
آن که می خواهد که سازد بی غبار آیینه ام
۷
گر ز ره زیر قبا پوشد چو جوهر دور نیست
نیست امن از چشم زخم روزگار آیینه ام
۸
کرد بر لب تشنه دیدار بی خواهش سبیل
اب خشکی داشت گر در جویبار آیینه ام
۹
دیده اش حیران نقش پایدار دیگرست
دل نمی بندد به هر نقش ونگار آیینه ام
۱۰
خجلت روی زمین صائب ز مردم می کشم
کرد تا بی پرده گویی را شعار آیینه ام
تصاویر و صوت

نظرات