
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۲۷
۱
از فروغ حسن گل درآشیان می سوختم
ماه گرم جلوه و من درکتان می سوختم
۲
در خزان دست و دلی کو تاکسی کاری کند
کاش در جوش بهاران آشیان می سوختم
۳
ناله بی پرده را در خلوت او راه نیست
ورنه این نه پرده را از یک فغان می سوختم
۴
در سرم تابود شور عشق چون طفلان شوخ
مرکبم می بود اگر زنی عنان می سوختم
۵
گر نمی شد مهر لب شرم حضور بلبلان
پنبه در گوش گران باغبان می سوختم
۶
داغ من آسان نشد سر حلقه ارباب درد
عمرها در زیر دیگ این استخوان می سوختم
۷
این جواب آن غزل صائب که می گوید مسیح
شمع شد خاموش اما من همان می سوختم
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس