
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۲۹
۱
راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم
بوسه واری جا درآن کنج دهن می خواستم
۲
درلباس اظهار مطلب شاهد تردامنی است
باتو خود را درته یک پیرهن می خواستم
۳
چرخ سنگین دل نصیب آن خط شبرنگ ساخت
از لب میگون از کامی که من می خواستم
۴
از دو سر خوب است باشد دوستیها برقرار
با تو خود را و ترا با خویشتن می خواستم
۵
انجمن گردید از فکر پریشان خلوتم
با تو کنج خلوتی در انجمن می خواستم
۶
از دل پر خون من گردید طالع چون سهیل
آن عقیق نامداری کز یمن می خواستم
۷
سر به جیب خویش بردم در گریبان یافتم
نکهتی کز یوسف گل پیرهن می خواستم
۸
چهره یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت
سایه دستی از اخوان وطن می خواستم
۹
جامه ای کز تن نروید می کند دل را سیاه
کشته خود را ز خون خود کفن می خواستم
۱۰
چیدن گل صائب از سیر چمن مطلب نبود
ناله گرمی ز مرغان چمن می خواستم
تصاویر و صوت


نظرات