
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۵۸
۱
جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم
آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم
۲
در حریم سینه ام هر جا نفس پا می نهد
کاروان زخم افتاده است بر بالای زخم
۳
خنده بیدردی است در آیین ماتم دوستان
می کشد آخر مرا این خنده بیجای زخم
۴
غیر حرف شکوه مرهم نیارد بر زبان
ناوک او اگر زند انگشت بر لبهای زخم
۵
می شود بر دست من هر داغ گردابی ز خون
آستین هر گه کشم بر چشم خونپالای زخم
۶
گشته ام صائب خلاص از دستبرد بیغمی
تا کشیده تیغ او بر سینه ام طغرای زخم
تصاویر و صوت

نظرات