صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۳۶۶

۱

هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم

باز می گردد به جان بی نفس سوی عدم

۲

هرکه می داند چه آشوب است درملک وجود

بی تامل برندارد سر ز زانوی عدم

۳

هست در میزان هستی راه ورسم امتیاز

خاک وزرباشد برابر درترازوی عدم

۴

هرکه رفت آنجا ز فکر باز گشت آسوده شد

دلنشین افتاده است از بس سر کوی عدم

۵

سجده شکرش به دامان قیامت می کشد

هر که را محراب گردد طاق ابروی عدم

۶

تا بیفتی از نفس چون دیده قربانیان

رو مکن زنهار رد آیینه روی عدم

۷

نیست در ملک پرآشوب وجود آسودگی

چون نفس ازپای منشین در تکاپوی عدم

۸

خاک می مالد به لب صائب ز بیم چشم زخم

ورنه سیراب است از آب زندگی جوی عدم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۱۰

نظرات