
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۷
۱
هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا
با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟
۲
گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام
خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا
۳
شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من
نیست ممکن که توان کرد فراموش مرا
۴
نه چنان گرم شد از آتش گل سینه من
که دم سرد خزان افکند از جوش مرا
۵
دست بسته است کلید در گنجینه من
می گشاید گره از دل لب خاموش مرا
۶
شب زلف سیه افسانه خوابم شده بود
ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا
۷
منم آن فاخته صائب که ز خود دارد دور
در ته پیرهن آن سرو قباپوش مرا
تصاویر و صوت


نظرات
Khishtan Kh