صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۳۷

۱

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا

با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟

۲

گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام

خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا

۳

شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من

نیست ممکن که توان کرد فراموش مرا

۴

نه چنان گرم شد از آتش گل سینه من

که دم سرد خزان افکند از جوش مرا

۵

دست بسته است کلید در گنجینه من

می گشاید گره از دل لب خاموش مرا

۶

شب زلف سیه افسانه خوابم شده بود

ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا

۷

منم آن فاخته صائب که ز خود دارد دور

در ته پیرهن آن سرو قباپوش مرا

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۲۶۳
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۲۸۷

نظرات

user_image
Khishtan Kh
۱۴۰۲/۰۸/۰۷ - ۱۸:۵۷:۱۳
زآن خواهم که لبت ریخت به جام دوش مرا  که رسد قهقهه تا حد بناگوش مرا  ز من ای بانی جان تا تو سوا افتادی  رفت از کف رمق و تاب و توان هوش مرا  نو نهال املی کآن به امیدت کِشتم سرو بالا شد و بین گشته سیه پوش مرا خواب آن زلف نگارین چو شبی من بینم که میسر نشود خواب چو خرگوش مرا  تا رسد گوش تو این مرحله حالی که مراست وقت به تنگ آمد و تاثیر نکند نوش مرا  قدر آن فاصله نیشت به لبت دلتنگم  هر سرآی خوش بکامت،کن فراموش مرا