
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۷۶
۱
تا به کی بار دل از گردون بی حاصل کشم
استخوانم توتیا شد، چند بار دل کشم
۲
هستی موهوم ما موج سرابی بیش نیست
به که بر لوح وجود خود خط باطل کشم
۳
صحبت من در نمی گیرد به کاهل مشربان
هر نفس چون بحر، دامن از کف ساحل کشم
۴
تا کمر دل در غبار جسم پنهان گشته است
کو چنان دستی که این آیینه را از گل کشم
۵
خار صحرای ملامت خون خودرا می خورد
پای آسایش اگر در دامن منزل کشم
۶
آتشین رخساره ای در چاشنی دارد سپند
با کدام امید من آواز در محفل کشم
۷
من که دیدم بارها از رخنه دل کعبه را
خاک در چشمم اگر دست از رکاب دل کشم
۸
صائب از سودای زلفش دست رغبت می کشم
تا به کی دررشته جان عقده مشکل کشم
تصاویر و صوت

نظرات