
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۹۲
۱
شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم
از گرستن تر نگردد دامن پیراهنم
۲
نیست شمعی در سرای من، ولی از سوز دل
می درخشد همچو چشم شیر شبها روزنم
۳
دشمنان را می کنم از چرب نرمی سازگار
خار می گردد گل بی خار در پیراهنم
۴
خون رحم آید به جوش از چشم شرم الود من
دست خالی می رود گلچین برون از گلشنم
۵
تا گسستم رشته پیوند از زال جهان
سر برآورد از گریبان مسیحا سوزنم
۶
بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند
چون نسیم صبحدم می باید از خود رفتنم
۷
شوق اگر صائب چنین گردد گریبانگیرمن
می کند کوتاه دست خار را از دامنم
تصاویر و صوت

نظرات