صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۴۰۳

۱

جرأتی کو تا تماشای گلستانش کنم

چشم حیران را سفال خط ریحانش کنم

۲

حلقه چشمی چو دور آسمان می خواستم

تا به کام دل نظر برماه تابانش کنم

۳

پسته لب بسته او سنگ را دندان شکست

من به زوردست می خواهم که خندانش کنم

۴

میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست

چون نظر گستاخ بر سیب زنخدانش کنم

۵

از لطافت شمع من عریان نمی آید به چشم

به که از بیرون در سیر شبستانش کنم

۶

بر ندارد سر زبالین دیده حیران من

گربه جای اشک اخگر در گریبانش کنم

۷

خانه ای از خانه آیینه دارم پاکتر

هرچه هرکس اورد با خویش مهمانش کنم

۸

هر خم موی گرهگیرش کمینگاه دلی است

من به این یک دل چه با زلف پریشانش کنم

۹

مرکز پرگار حیرانی است چشم عاشقان

هم به چشم او مگر سیر گلستانش کنم

۱۰

گرچه مورم صائب اما در مقام گفتگو

می توانم حرف در کار سلیمانش کنم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۲۹

نظرات

user_image
احمد فضل الهی
۱۴۰۰/۰۹/۰۸ - ۰۸:۵۴:۰۵
از نظر قافیه و ردیف انتهای بیت ۸ باید "پریشانش کنم " باشد.