صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۴۱۰

۱

دل اسیر طره عنبرفشانش چون کنم

با دل مجروح با مشکین سنانش چون کنم

۲

می چکد خون از گل رخسارش از تاب نگاه

بوسه بر رخساره چون ارغوانش چون کنم

۳

تیر آن ابرو کمان از جوشن الماس جست

سینه خود را هدف پیش کمانش چون کنم

۴

چشم او چشم مرا در سرمه خوابانیده است

همزبانی با نگاه نکته دانش چون کنم

۵

حرف نتواند بر آورد از دهانش سر برون

من درین فکرم زبان را در دهانش چون کنم

۶

آب شد بال سمندر از فروغ عارضش

پرده های دیده را آیینه دانش چون کنم

۷

ماه نورا هاله در آغوش نتواند گرفت

حیرتی دارم که با موی میانش چون کنم

۸

تا نگیرم تنگ آن موی میان را در بغل

پیچ و تاب خویشتن خاطرنشانش چون کنم

۹

چشم دل دارد زمن هر حلقه ای از زلف او

من به این یک دل به زلف دلستانش چون کنم

۱۰

خون ز فریادم چکید و در به رویم وانکرد

با دل سنگین گوش باغبانش چون کنم

۱۱

صائب آتش نفس گر شعله در عالم زند

با زبان خامه آتش فشانش چون کنم؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۳۲

نظرات