صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۴۱۶

۱

رشته جسم گران‌جان را ز سر وامی‌کنم

سر برون چون سوزن از جیب مسیحا می‌کنم

۲

چون می نارس امید پختگی‌ها مانع است

در شکست خم دو روزی گر مدارا می‌کنم

۳

آه آتشبار من در حسرت اسباب نیست

سینه را پاک از خس و خار تمنا می‌کنم

۴

یک صدف بی‌گوهر عبرت ندارد روزگار

نیست از غفلت چو طفلان گر تماشا می‌کنم

۵

چشم احسان دارم از بی‌حاصلان روزگار

زیر سرو و بید دامان از طمع وامی‌کنم

۶

از گریبان صدف بهر چه آرم سر برون

من کز آب گوهر خود سیر دریا می‌کنم

۷

دیگران گر باده از مینا به ساغر می‌کنند

من ز کم‌ظرفی می از ساغر به مینا می‌کنم

۸

بی‌محابا می‌زنم بر قلب آتش چون سپند

مصرع برجسته‌ای هرگاه انشا می‌کنم

۹

حاش لله خانه گل را کنم نقش و نگار

من که دل را ساده از خال سویدا می‌کنم

۱۰

آنچنان با فقر خرسندم که گر بال هما

بر سر من سایه اندازد ز سر وامی‌کنم

۱۱

دشمن آیینه صافند معیوبان و من

از برای عیب خود آیینه پیدا می‌کنم

۱۲

نیست از عزلت مرا مطلب اگر شهرت چرا

قاف را سنگ نشان صائب چو عنقا می‌کنم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۳۵

نظرات