
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۴۳
۱
مژه مانع نشود اشک سبک جولان را
دامن بحر به فرمان نبود مرجان را
۲
سرکشی لازم حسن است در ایام وصال
کعبه در موسم حج جمع کند دامان را
۳
رخنه برق، هم از ابر به هم می آید
گریه هموار کند زخم لب خندان را
۴
چین به پیشانی چون آینه خویش مزن
تنگ بر طوطی خوش حرف مکن میدان را
۵
آنچه بر روی من از سکه سیلی رفته است
به زر قلب، بدل چون نکنم اخوان را؟
۶
میزبانی که بدآموز تکلف باشد
می کند زود گران بر دل خود مهمان را
۷
حکمت خشک اگر راهنما می گردید
غوطه در بحر نمی داد فلک یونان را
۸
می کشد بیش ستم هر که به ایمان علم است
که به سبابه رسد زخم فزون دندان را
۹
طشتش از بام محال است نیفتد صائب
هر که بر خاک چو خورشید کشد دامان را
تصاویر و صوت

نظرات