
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۴۳۸
۱
در ره باطل ز پا چون نقش پا افتادهایم
کعبه مقصد کجا و ما کجا افتادهایم
۲
خجلت روی زمین داریم از بحر کمان
از هدف تا دور چون تیر خطا افتادهایم
۳
چون نگاه دیده وحشیغزالان از حجاب
در میان مردمان ناآشنا افتادهایم
۴
خاک میلیسید زبان موج ما در جویبار
تا از آن دریای بیساحل جدا افتادهایم
۵
از دم سرد فلک آیینه ما تیره نیست
ما ز دامان تر خود از جلا افتادهایم
۶
عذر نامقبول ما را کی پذیرند اهل دید؟
ما که در چاه ضلالت با عصا افتادهایم
۷
از سعادت مشرق خورشید دولت گشته است
هرکجا چون سایه بال هما افتادهایم
۸
چون کمان و تیر در وحشتسرای روزگار
تا به هم پیوستهایم از هم جدا افتادهایم
۹
این جواب آن غزل صائب که والی گفته است
«هرکه را از پیش پا رفته است ما افتادهایم»
تصاویر و صوت

نظرات