
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۴۴۳
۱
ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم
زهر را بسیار از یک خنده شکر کرده ایم
۲
نیست غیر از ساده لوحی در بساط ما کمال
صفحه آیینه ای جون طوطی از بر کرده ایم
۳
در شکست ما تأمل چیست ای موج خطر؟
ما درین دریا به امید تو لنگر کرده ایم
۴
بیمی از آتش ندارد شوخی ما چون سپند
رقصها در دامن صحرای محشر کرده ایم
۵
پوست می اندازد از اندیشه اش کام صدف
آب تلخی را که ما در سینه گوهر کرده ایم
۶
روز محشر جرم ما را پرده داری می کند
مشت خاکی کز سر کوی تو بر سر کرده ایم
۷
از سر تن پروری بگذر که ما صیاد را
در قفس از جلوه پهلوی لاغر کرده ایم
۸
صائب از تسخیر آن آهوی وحشی عاجزیم
از سخن هرچند عالم را مسخر کرده ایم
تصاویر و صوت


نظرات