
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۴۶۳
۱
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم
۲
می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
رایت سبزی که از آزادگی افراختیم
۳
تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف
ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم
۴
گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود
قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم
۵
از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی
صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم
۶
بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ
فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم
۷
نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام
ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمیلاد