
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۴۷۲
۱
در وصالیم و ز هجران دست بر سر میزنیم
ما به جای نعل وارون حلقه بر در میزنیم
۲
پرفشانیهای ما در حسرت پرواز نیست
دامنی بر آتش گل هردم از پر میزنیم
۳
حلقه فتراک میگردد به قصد خون ما
دست اگر در حلقه زلف معنبر میزنیم
۴
خضر میلیسد زمین اینجا و ما از سادگی
فال آب زندگانی چون سکندر میزنیم
۵
برنمیخیزد چو خون مرده از خواب گران
بخت خوابآلود را چندان که نشتر میزنیم
۶
ما چو داغ لاله صائب خون خود را میمکیم
بیغمان از دور پندارند ساغر میزنیم
تصاویر و صوت


نظرات