
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۴۸۴
۱
ز گیرایی چنان گشته است بی برگ و نوا دستم
که نتواند گرفت افتادگی را از هوا دستم
۲
نگیریم تنگ در آغوش تا آن خرمن گل را
نمی آساید آغوشم نمی آید به جا دستم
۳
همانا از گل بیت الحزن کردند تخمیرم
که هرگز چون سبو از سر نمی گردد جدا دستم
۴
به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم
گره در آستین چون غنچه گردید از حیا دستم
۵
ز حسن بی نیازی پنجه می زد با ید بیضا
به چشم خلق گردید از طمع چون اژدها دستم
۶
گریبان می درد دامان گل از اشتیاق من
چه سر سبزی است با بختم چه اقبال است با دستم
۷
کمند موج را در تاب دارد اضطراب من
به دریای غم افتدگر بگیرد ناخدا دستم
۸
اگر صائب ندارم گوهر ارزنده ای در کف
بحمدالله که خالی نیست از نقد دعا دستم
تصاویر و صوت

نظرات