صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۵۰۷

۱

به من گر درد و داغی می رسد خوشحال می گردم

که از لب تشنگی سیراب چون تبخال می گردم

۲

زوحشت سایه را چون نافه از خود دور می سازد

غزال شوخ چشمی را که من دنبال می گردم

۳

چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن

ندانستم ز همواری فزون پامال می گردم

۴

سگ از همراهی اصحاب کهف از شیر مردان شد

ندارم گرچه حالی گرد اهل حال می گردم

۵

کف خاکسترم اما اگر طالع کند یاری

زقرب شعله چون پروانه زرین بال می گردم

۶

ز کوه درد لنگر می توانم گشت دریا را

چو بیدردان به ظاهر گرچه فارغبال می گردم

۷

چنان حرص گران رغبت سبک کرده است عقلم را

که از بار گران آسوده چون حمال می گردم

۸

چرا بیهوده گردم گرد خرمن تنگ چشمان را

چو من قانع به گردازدانه چون غربال می گردم

۹

چه با من می تواند کرد صائب آتش دوزخ

چو من آب از حجاب زشتی اعمال می گردم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۸۷

نظرات