صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۵۱۵

۱

زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم

جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم

۲

مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری

که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدم

۳

ازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم

که پر خون شد دهانم از همان دستی که بوسیدم

۴

به خون آغشته نعمتهای الوان جهان دیدم

زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدم

۵

مرا بیزار کرد از اهل دولت، دیدن در بان

به یک دیدن زصد نادیدنی آزاد گردیدم

۶

به من هر چون خضر دادند عمر جاودان، اما

گره شد رشته عمرم ز بس برخویش پیچیدم

۷

نشد روز قیامت هیچ کاری دستگیر من

بجز دستی که بر یکدیگر از افسوس مالیدم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۹۰
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۵۱۶

نظرات