
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۵۲
۱
صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را
مده از دست، گریبان به چنگ آمده را
۲
آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟
نور اسلام نباشد ز فرنگ آمده را
۳
ماجرای دل و آن غمزه بدمست مپرس
می چکد خون ز سخن، شیشه به سنگ آمده را
۴
نیست جز بی خودی و بی خبری درمانی
از شب و روز و مه و سال به تنگ آمده را
۵
کوشش افکنده ترا دور ز منزل، ورنه
راه نزدیک بود پای به سنگ آمده را
۶
در سفر ریگ روان راحت منزل دارد
ماندگی کم بود از راه درنگ آمده را
۷
می کند کلفت یک خانه به شهری تأثیر
شهر زندان بود از خانه به تنگ آمده را
۸
با قد همچو کمان، تنگ به بر چون گیرم؟
صائب آن قامت چون تیر خدنگ آمده را
تصاویر و صوت

نظرات