
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۵۲۰
۱
نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم
هلال منخسف شد صیقل از آیینه تارم
۲
نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازین غافل
که خواهد از گریبان سر برون آورد زنارم
۳
به زور بردباریها به خود هموار می سازم
درشتی می کند چون آسیا هر کس که در کارم
۴
به آب روی خود از گوهرم قانع درین دریا
رهین منت خود گو مکن ابرگهر بارم
۵
از آن هر روز آب گوهر من بیش می گردد
که گردد آب از شرم تهیدستی خریدارم
۶
کنم در نوبهاران صرف برگ و بار خود صائب
خزان را نیست رنگ از باددستیها زگلزارم
تصاویر و صوت

نظرات