
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۵۲۳
۱
به ظاهر گرچه مهری بر لب خاموش خود دارم
حباب آسا محیطی در ته سرپوش خود دارم
۲
ندارد اختیاری آسمان در سیر و دور خود
که این خمخانه را من بیقرار از جوش خود دارم
۳
نمی آساید از مشق کشاکش رشته جانم
اگرچه بحر را چون موج در آغوش خود دارم
۴
کنم با روی خندان تلخکامان را دهن شیرین
نیم زنبور تا از نیش پاس نوش خود دارم
۵
کند دل هر نفس در کوچه ای جولان ز خود کامی
چه خونها در جگر زین طفل بازیگوش خود دارم
۶
به قدر بیخودی چون می توان گل چیدن از ساقی
درین محفل چه افتاده است پاس هوش خود دارم
۷
سراپا یک دهن خمیازه ام صائب از حیرانی
اگرچه ماه را چون هاله در آغوش خود دارم
تصاویر و صوت


نظرات