صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۵۴۰

۱

نمی آید برون از پرده آوازی که من دارم

کند مضراب را خون در جگر سازی که من دارم

۲

ز مهر خامشی بیهوده گویان را دهن بستم

سخن نتواند از خود ساخت غمازی که من دارم

۳

نیاید هر زه نالی چون سپند از من درین محفل

همین در سوختن می خیزد آوازی که من دارم

۴

چو گل آخر گریبان مرا صد چاک می سازد

به رنگ غنچه در دل خرده رازی که من دارم

۵

نمی آید ز من چون چشم بر گرد جهان گشتن

همین در خانه خویش است پروازی که من دارم

۶

ز حیرت صیقلی گردیده چون آیینه چشم من

ندارد خواب ره در دیده بازی که من دارم

۷

فلک را منزل نقل مکان خویش می داند

گره در سینه این آه سبکتازی که من دارم

۸

ندارد بر زلیخا ماه مصر از پاکدامانی

ز فیض بی نیازی بر جهان نازی که من دارم

۹

به چشم بسته در خون می کشد صیدی که می خواهد

ز بس گیرنده افتاده است شهبازی که من دارم

۱۰

چو مژگان می زند در هر نگه بر هم دو عالم را

ز خوبان در نظر چشم فسو نسازی که من دارم

۱۱

نباشد جز صریر خامه سحرآفرین خود

درین وحشت سرا صائب هم آوازی که من دارم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۰۲
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۴۶۳

نظرات