
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۵۶۲
۱
نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم
ز آتش طلعتی روشن نشد محراب آغوشم
۲
سرآمد گرچه در آغوش سازی عمر من چون گل
نشد یک بار دربرآید آن سرو قباپوشم
۳
سراپایم چو ساغر یک دهن خمیازه می گردد
چو می گردد به خاطر یاد آن لبهای می نوشم
۴
به هر افسانه نتوان همچو طفلان بست چشم من
که قدر وقت دان کرده است آن صبح بناگوشم
۵
نه زان سان شعله ور شد آتش بیتابیم از دل
که لعل آبدار او تواند کرد خاموشم
۶
نباشد بیوفایی شیوه من چون هوسناکان
که در دوران خط از بندگان حلقه در گوشم
۷
لب جان پرورت بر من نه آن حق نمک دارد
که در روز سیاه خط شود از دل فراموشم
۸
اگرچه می توانم زیر بار عالمی رفتن
گرانی می کند دست نوازش بر سر دوشم
۹
چه خواهد کرد صائب باده من با تنک ظرفان
که خم را پایکوبان داشت در میخانه ها جوشم
تصاویر و صوت

نظرات