صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۵۷۵

۱

ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم

جواب نامه ناخوانده ام جنگ است می دانم

۲

ز آه و ناله بیجا چرا خود را سبک سازم؟

که تمکینش به کوه قاف همسنگ است می دانم

۳

نیم از دورباش خار و منع باغبان درهم

که با خونین دلان آن غنچه یکرنگ است می دانم

۴

چه دل در وعده شب در میان زلف او بندم؟

مرا صبح امید آن خط شبرنگ است می دانم

۵

به اشک گرم و آه سرد خود امیدها دارم

دل بیرحم او هر چند سنگ است می دانم

۶

به نعل واژگون نتوان مرا گمراه گرداندن

تغافل، التفات و آشتی جنگ است می دانم

۷

امید بوسه هر دم دستگاه تازه می چیند

ز خط هر چند وقت آن دهان تنگ است می دانم

۸

به رنگ تازه ای در هر دهن نالیدن بلبل

ز رنگ آمیزی آن حسن بیرنگ است می دانم

۹

از آن چون زخم می سازم گریبان پاره از شادی

که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است می دانم

۱۰

چرا صائب ز سنگ کودکان پهلو تهی سازم؟

گشاد کار من چون شیشه از سنگ است می دانم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۱۹

نظرات

user_image
رباب کلامی
۱۳۹۹/۰۲/۰۳ - ۱۵:۵۱:۵۸
بیت پنجم ظاهرا " از سنگ" صحیحه. از جا افتاده