صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۵۸۰

۱

چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم

اگر گل از گریبانم دمد چیدن نمی دانم

۲

زبان شکوه ام کندست از روی گشاد او

رخ آیینه با ناخن خراشیدن نمی دانم

۳

مرا بیرون بر از گردون و گلبانگ سخن بشنو

زدلتنگی درون بیضه نالیدن نمی دانم

۴

قماش مردم عالم اگر این است، من دیدم

لباس عافیت جز چشم پوشیدن نمی دانم

۵

گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری

که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمی دانم

۶

لباسی نیست چون پروانه عشق پرده سوز من

به گرد کعبه فانوس گردیدن نمی دانم

۷

ز حرف خام هر بی ظرف از جا در نمی آیم

شراب کهنه ام، در شیشه جوشیدن نمی دانم

۸

ز بس از دلخراشی سرد گردیده است دست و دل

ز کاغذ نقطه سهوی تراشیدن نمی دانم!

۹

نگاه سرکشم در جستجوی گوشه چشمم

به هر شیرین لبی چون بوسه چسبیدن نمی دانم

۱۰

ز بس بسته است راه گفتگو بر من لبش صائب

گناه خویش از آن بیرحم پرسیدن نمی دانم!

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۵۴۰
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۲۲

نظرات