صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۵۹۷

۱

به اشک از اطلس افلاک داغ شام می شویم

به نور دل، سیاهی از رخ ایام می شویم

۲

ز خاموشی بهاری در دل خود چون صدف دارم

که در دریای تلخ از آب شیرین کام می شویم

۳

لباس کعبه شد از داغ عصیان پرده های دل

من از غفلت به ظاهر جامه احرام می شویم

۴

به ابر نو بهاران نسبت من نیست بینایی

که من از گریه مستانه خط جام می شویم

۵

هلاک من بود در جلوه مستانه ساقی

به آب خضر دست از جان بی آرام می شویم

۶

ز پیغام وصالش نیست بیجا گریه تلخم

که قاصد را ز لب شیرینی پیغام می شویم

۷

به درد آرد دل صیاد را از لاغری صیدم

غبار بال و پر از آب چشم دام می شویم

۸

همان از طاعت من بوی کیفیت نمی آید

اگر سجاده خود در می گلفام می شویم

۹

ندارد مو شکافی حاصلی غیر از پریشانی

ازین خواب پریشان، دیده خود کام می شویم

۱۰

همان قدمی کشد چون سبزه از آب روان صائب

ز دل چندان که نقش آرزوی خام می شویم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۳۰

نظرات