
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۰۷
۱
دست در دامن آن زلف معنبر زده ام
باز بر آتش خود دامن محشر زده ام
۲
شمع بیدار دلان روشنی از من دارد
آب حیوان به رخ خضر مکرر زده ام
۳
برق عشقم که به بال و پر پرواز بلند
قدسیان را سر مقراض به شهپر زده ام
۴
بسته ام از سخن عشق به خاموشی لب
مهر از موم به منقار سمندر زده ام
۵
نیست یک سرو که پهلو به نهال تو زند
بارها در چمن خلد سراسر زده ام
۶
سر خط راست روی جاده از من دارد
صفحه دشت جنون را همه مسطر زده ام
۷
صفحه خرقه ام از بخیه هستی ساده است
همچو سوزن ز گریبان فنا سر زده ام
۸
گرچه زاهد نیم، آداب وضو می دانم
شسته ام دست ز سجاده و ساغر زده ام
۹
چون صدف کاسه در یوزه به نیسان نبرم
به گره آب رخ خویش چو گوهر زده ام
۱۰
من و اندیشه آزادی از آن حلقه زلف؟
رزق پرواز شود بالم اگر پر زده ام!
۱۱
صائب آن بلبل مستم که ز شیرین سخنی
نمک سوده به داغ دل محشر زده ام
تصاویر و صوت


نظرات