
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۰۹
۱
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم
۲
محرمی نیست در آفاق به محرومی من
عین دریایم و سرگشته تر از گردابم
۳
شور من حق نمک بر همه دلها دارد
نیست ممکن که فراموش کنند احبابم
۴
بس که آلوده عصیان شده ام، می ترسم
که درین گرد زمین گیر شود سیلابم
۵
نبض من چون رگ سنگ است ز جستن ایمن
بس که سنگین شده ز افسانه غفلت خوابم
۶
خامشی داردم از مردم کج بحث ایمن
نیست چون ماهی لب بسته غم قلابم
۷
برگ عیش است مرا باعث غفلت صائب
همچو نرگس برد ایام بهاران خوابم
تصاویر و صوت

نظرات