
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۱۷
۱
در مصافی که من از آه علم وا کردم
کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم
۲
توشه آخرت من ز خرابات وجود
مشت خاکی است که در کاسه دنیا کردم
۳
گوهری نیست که درد امن این صحرانیست
من قناعت به همین آبله پا کردم
۴
سفری را که توان گفت به دل بار نبود
سفر بیخودیی بود که تنها کردم
۵
کمر ساحل مقصود به دستم آمد
تا درین قلزم خونخوار کمر وا کردم
۶
حیف ازین عمر گرانمایه که از بیخبری
صرف طول امل و عرض تمنا کردم
۷
پاس اندوه بدارید که من همچو شرر
عمر خود در سر یک خنده بیجا کردم
۸
چون معنبر نشود بزم دو عالم صائب؟
زین گرهها که من از زلف سخن وا کردم
تصاویر و صوت

نظرات