
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۳۴
۱
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟
چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟
۲
در نهانخانه محوست عبادتگاهم
نیستم موج که سجاده بر آب اندازم
۳
لاله ای نیست صباحت که مرا گرم کند
چه بر این آتش افسرده کباب اندازم؟
۴
چند در پرده توان مشق نظر بازی کرد؟
طرح نظاره به آن روی نقاب اندازم
۵
من که بر چشم خود از نور شرر می لرزم
به چه جرأت ز جمال تو نقاب اندازم؟
۶
منت آب خضر سوخت مرا، نزدیک است
که نفس سوخته خود را به سراب اندازم
۷
تلخیی نیست که بر خود نتوان شیرین کرد
به که مهر لب او را به شراب اندازم
۸
چند در شعر کنم عمر گرامی را صرف؟
چند ازین گوهر نایاب در آب اندازم
۹
به که کوتاه کنم زلف سخن را صائب
رگ جان را چه ضرورست به تاب اندازم؟
تصاویر و صوت


نظرات