صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۶۳۶

۱

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم

۲

گرد من برتو گران است، بیفشان دستی

که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم

۳

مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند

کی بود که ز سر هر دو جهان برخیزم؟

۴

پیش از آن دم که شوم خاک، ز خاکم بردار

تا به نقد از سر این خرده جان برخیزم

۵

به شتابی که سپند از سر آتش خیزد

به هوای تو من از خویش چنان برخیزم

۶

به سبکدستی سیلاب فنا ممکن نیست

کز سر راه تو چون سنگ نشان برخیزم

۷

چند در سود و زیان عمر سر آید، کو عشق

تا ازین عالم پر سود و زیان برخیزم

۸

سرو آزاده من تا نشود ساده ز نقش

نیست ممکن ز لب آب روان برخیزم

۹

در کمانخانه افلاک اقامت کفرست

به میان آمده ام تا ز میان برخیزم

۱۰

آنچنان پیکر من نقش نبسته است به خاک

که به بانگ جرس از خواب گران برخیزم

۱۱

گرچه چون سایه زمین گیر ز پیری شده ام

به هواداری آن سرو جوان برخیزم

۱۲

خوابم از سختی ایام سبک گردیده است

بستر نرم ندارم که گران برخیزم

۱۳

مهلت عمر کم و فرصت خدمت تنگ است

مگر از خاک چو نی بسته میان برخیزم

۱۴

آن سپندم که زتر دامنی خود صائب

از سر آتش سوزنده گران برخیزم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۴۹

نظرات