
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۳۸
۱
من که از داغ جنون ساغر سرشار کشم
خاک بر فرقم اگر منت دستار کشم
۲
روی در دامن صحرای جنون می آرم
چند بنشینم و خط بر رخ دیوار کشم؟
۳
مردمی مردمک چشم جهان بین من است
پرده دیده خود در قدم خار کشم
۴
چشمم از نیش مکافات ز بس ترسیده است
زهره ام نیست که ناخن به رگ تار کشم
۵
کاوش سینه ز صد کار برآورد مرا
دست خود بوسم اگر دست ازین کار کشم
۶
از قماش سخنم صبح بناگوش ترست
با چنین جنس چرا ناز خریدار کشم؟
۷
من که از خرقه ناموس برون آمده ام
چون سر دار چرا منت دستار کشم؟
۸
به تغافل جگر خصم زبون می سوزم
نیستم برق که خنجر به رخ خار کشم
۹
نیست در روی زمین گوشه امنی صائب
رخت ازین لجه پر خون به سردار کشم
تصاویر و صوت

نظرات
محسن شفیعی