صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۶۴۳

۱

شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم

نقش پا، سوخته آید به نظر چون قلمم

۲

بس که کرده است سیه مست مرا ذوق سخن

می زنم حرف و ز خود نیست خبر چون قلمم

۳

جای اشک از مژه ام خون سیه می ریزد

می دود دود دل از بس که به سر چون قلمم

۴

هست در قبضه فرمان قضا نبض مرا

از سیه کاری خود نیست خبر چون قلمم

۵

صرف گفتار شد از دل سیهی عمر مرا

دل دونیم است ازین راهگذار چون قلمم

۶

زینهمه نقش دلاویز که بر آب زدم

گریه و ناله و آه است ثمر چون قلمم

۷

زان گهرها که از آن چشم جهان روشن شد

نیست جز آب سیه پیش نظر چون قلمم

۸

گرچه سر از خط فرمان نکشیدم هرگز

عمر آمد به ته تیغ بر چون قلمم

۹

ره نبردم به سرا پرده معنی، هر چند

عمر کوتاه شد از سیر و سفر چون قلمم

۱۰

راستی بود، اگر بود مرا تقصیری

از چه بستند و گشودند کمر چون قلمم؟

۱۱

جز سخن نیست مرا باغ و بهاری صائب

آه اگر خشک شود دیده تر چون قلمم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۵۲

نظرات