
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۴۵
۱
کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟
آب در دیده به صد خون جگر گردانم
۲
نه چنان آمده عشقت که به افسون برود
نه چنان رفته ز دل صبر که برگردانم
۳
دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند
به سبکدستی تسلیم، شکر گردانم
۴
برو ای ناصح بیدرد که روی دل من
در شمار ورقی نیست که برگردانم
۵
پا مزن آنقدر ای باده به خاکستر من
که شبی در قدم شمع، سحر گردانم
۶
چند در دیده من باشی و از حیرانی
گرد آفاق چو خورشید نظر گردانم؟
۷
از عدم چون به وجود آمدی ای عمر عزیز
آنقدر باش که من رخت سفر گردانم
۸
بشنوی ای صائب اگر قصه شیرین مرا
پرده گوش ترا تنگ شکر گردانم
تصاویر و صوت

نظرات