
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۶۱
۱
بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم
کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم
۲
مژه بر هم زدن یار تماشا دارد
که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم
۳
نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من
که به شیرازه آن زلف توان بست به هم
۴
مگذر از صحبت یاران موافق زنهار
رشته و موم، شود شمع چو پیوست به هم
۵
زلف او فتنه و خط آفت و خال است بلا
آه از آن روز که این هر سه دهد دست به هم
۶
مگذر از چاشنی شهد خموشی صائب
که ز شیرینی آن، رخنه لب بست به هم
تصاویر و صوت

نظرات
امیر علیزاده
امیر علیزاده