صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۶۸۸

۱

روزگاری است ز دل نقش خودی می‌شویم

راه چون سایه به پای دگران می‌پویم

۲

چون قلم گوش بر آواز دل خوش‌سخنم

هرچه آید به زبانم نه ز خود می‌گویم

۳

با دل خون شده‌ام در ته یک پیرهن است

یوسف گمشده‌ای کز دگران می‌جویم

۴

هست چون جوهر آیینه همان پابرجا

هر قدر نقش امید از دل خود می‌شویم

۵

گرچه چون خال، مرا دانه دل سوخته است

اگر از حسن بود روی دلی، می‌رویم

۶

روزی از باغ تو چیدم گل و یک عمر گذشت

دست خود را چو گل تازه همان می‌بویم

۷

نیست صائب ز پی کام جهان گریه من

که ز آیینه دل نقش خودی می‌شویم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۷۴
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۵۱۹

نظرات