
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۰۸
۱
ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم
به حیرتم که چسان خرج روزگار شدم
۲
درین قلمرو آفت ز ناتوانیها
به هر کجا که نشستم خط غبار شدم
۳
تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر
خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم
۴
ز وحشتی که نکردند آهوان از من
به آشنایی لیلی امیدوار شدم
۵
همان چو گرد یتیمی فزود قیمت من
ز بردباری خود گرچه خاکسار شدم
۶
نمانده بود ز دل جز غبار افسوسی
ز خواب بیخبریها چو هوشیار شدم
۷
همان ز سوزن کوته نظر در آزارم
اگرچه همچو مسیحا فلک سوارشدم
۸
چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا
چنین که محو در آن بحر بیکنار شدم
۹
به پشت پاست مرا همچو لاله دایم چشم
ز دل سیاهی خود بس که شرمسار شدم
۱۰
به گنج راه نبردم درین خراب آباد
اگرچه همچو زبان در دهان مار شدم
۱۱
ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب
مرا ازین چه که چون گوهر آبدار شدم
۱۲
ز اختیار مزن دم درین جهان صائب
که من ز راه ادب صاحب اختیار شدم
تصاویر و صوت


نظرات