
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۱۱
۱
جمال یوسف ازین تیره خاکدان دیدم
عبیر پیرهن از گرد کاروان دیدم
۲
ربود خواب ترا در کنارم از مستی
ترا چنان که دلم خواست آنچنان دیدم
۳
جز این که آب شدم دست شستم از هستی
دگر چه بهره چو شبنم زگلستان دیدم
۴
ز شست صاف نشد تیر راست را روزی
گشایشی که من از خانه چون کمان دیدم
۵
دل گرفته من چون ز باغ بگشاید
که در گشودن در روی باغبان دیدم
۶
برابرست به عیش تمام روی زمین
که روی خویش برآن خاک آستان دیدم
۷
از آن گذشت به خمیازه عمر من چو کمان
که من ز دور گردی از نشان دیدم
۸
میانه وطن وغربت است بادیه ها
منم که داغ غریبی در آشیان دیدم
۹
چو گردباد نفس می کشم غبارآلود
ز بس که کلفت ازین تیره خاکدان دیدم
۱۰
جواب آن غزل حاذق است این صائب
بهار دیدم و گل دیدم و خزان دیدم
تصاویر و صوت


نظرات