
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۱۵
۱
به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم
که پیش تیغ حوادث همین سپر دارم
۲
درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم
که در بهار سر خود به زیر پر دارم
۳
سپهر مجمر و انجم سپند می گردد
اگر برون دهم آهی که در جگر دارم
۴
مرا از زخم زبان نیست غم ز دل سیهی
چو خون مرده فراغت ز نیشتر دارم
۵
میان اهل خرابات چون سفید شوم
که من ز بیخبریهای خود خبر دارم
۶
اگر چه هر دو جهان را نثار او کردم
به پشت پای خجالت همان نظر دارم
۷
کریم غافل از افتادگان نمی گردد
به پای خم چو سبو دست زیر سر دارم
۸
ز تیغ راهزن از پیروی نمی ترسم
که من ز راهنما پیش رو سپر دارم
۹
مگر ز گمشده خود خبر توانم یافت
هزار قافله اشک در سفر دارم
۱۰
چنین که قافله عمر می رود به شتاب
کجاست فرصت آنم که توشه بردارم
۱۱
ز بحر اگر چه ساحل رسیده ایم صائب
همان ملاحظه از موجه خطر دارم
تصاویر و صوت

نظرات