
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۱۹
۱
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم
که از شکستگی رنگ ترجمان دارم
۲
نمانده است مرا در بساط جز آهی
هزار دشمن و یک تیر در کمان دارم
۳
سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست
خجالتی که من از روی میهمان دارم
۴
به مرگ قطع امید از خدنگ او نکنم
هنوز صبح امیدی ز استخوان دارم
۵
گناهکار ندارد ز آیه رحمت
توقعی که من از خط دلستان دارم
۶
سر نیاز مرا پایمال ناز مکن
که حق سجده بر آن خاک آستان دارم
۷
اگر به دامن یوسف نمی رسد دستم
به این خوشم که سر راه کاروان دارم
۸
درین بهار که دادم به دست عقل عنان
هزار سلسله دیوانگی زیان دارم
۹
شکفتگی طلبم صائب از دل پر شور
ز شوره زار تمنای زعفران دارم
تصاویر و صوت


نظرات