
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۲۳
۱
ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم
ز رنگ چهره زبان شکسته ای دارم
۲
امیدوار نباشم چرا به آزادی
دل رمیده و دام گسسته ای دارم
۳
اگر چه ظاهر من خشک تر ز آبله است
به زیر پوست بهار خجسته ای دارم
۴
ز من گشاده شود کار می پرستان را
اگر چه همچو (سبو) دست بسته ای دارم
۵
ز فکر لاله عذاران برون نمی آیم
همیشه زین گل بی خار دسته ای دارم
۶
بجان رسیده ام از دست بیقراری دل
سپند آتش رخسار جسته ای دارم
۷
زخنده ام جگر روزگار پر خون است
چو پسته گرچه دل زنگ بسته ای دارم
۸
ز تندباد حوادث به جان نمی لرزم
که در بساط چراغ نشسته ای دارم
۹
نیم ز صورت حال جهانیان غافل
اگر چه آینه زنگ بسته ای دارم
۱۰
چو شمع دیدن من چشم می کند روشن
ز گریه دل شب روی شسته ای دارم
۱۱
به تیغ حادثه از جای در نمی آیم
ز درد و داغ دل پینه بسته ای دارم
۱۲
چو گل ز خنده نیاید لبم بهم صائب
اگر چه ساغر در خون نشسته ای دارم
تصاویر و صوت

نظرات