
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۴۰
۱
ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم
فتاده است تزلزل به چار ارکانم
۲
شده است نقد قیامت مرا ز پیریها
عصا صراط من و عینک است میزانم
۳
اگر نه صبح قیامت بود سفیدی موی
چرا چو انجم از افلاک، ریخت دندانم
۴
شده است موی سرم تا سفید از پیری
چو شمع صبح به نور حیات لرزانم
۵
ز ضعف تن به زمین نقش بستهام چو غبار
به دست و دوش نسیم صباست جولانم
۶
نمی گزم لب نانی ز سست مغزیها
خمیر مایهٔ حسرت شده است دندانم
۷
قرار نیست مرا همچو گوی بی سر و پا
اگر چه قامت چون تیر گشت چوگانم
۸
دوام زندگی من نه از تنومندی است
ز ناتوانی بر لب نمیرسد جانم
۹
زیاد مرگ همان غافله ز دل سیهی
شده است قامت خم گشته طاق نسیانم
۱۰
به حرف و صوت سرآمد حیات من صائب
نهشت باد خزان برگی از گلستانم
تصاویر و صوت

نظرات
ahmad aramnejad