صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۷۶۳

۱

پیام دوست ز باد بهار می‌شنوم

ز چاک سینه گل بوی یار می‌شنوم

۲

جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟

که وصف گل ز زبان هزار می‌شنوم

۳

هزار نکته سربسته بی‌میانجی حرف

ز غنچه دهن تنگ یار می‌شنوم

۴

از آن ز سیر چمن می‌برم ز خود پیوند

که ذکر اره ز هر شاخسار می‌شنوم

۵

چه آتش است که در مغز خاک افتاده است؟

که العطش ز لب جویبار می‌شنوم

۶

مرا چو تیشه فرهاد می‌خراشد دل

صدای کبک اگر از کوهسار می‌شنوم

۷

شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند

حکایتی که درین روزگار می‌شنوم

۸

گذشت از دل گرم که خط مشکینت؟

که بوی سوختگی زان غبار می‌شنوم

۹

مباد نقش کسی بدنشین شود یارب

میان به حرم و طعن کنار می‌شنوم

۱۰

به گوش، پنبه سیماب می‌نهم صائب

زهر که حرف دل بی‌قرار می‌شنوم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۱۰

نظرات