صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۷۸۷

۱

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم

آسوده است از دل بی مدعا لبم

۲

هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست

نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم

۳

آه مرا به رشته گوهر غلط کنند

از دل ز بس که آبله چیده است تا لبم

۴

منت خدای را که یکی بود حرف من

هر چند شد به عالم صورت دو تا لبم

۵

تبخاله ها به ناله درآیند چون جرس

از درد چون شود به فغان آشنا لبم

۶

چون گل مگر ز زخم سراپا دهن شوم

کی می کند به حرف شکایت وفا لبم؟

۷

چون اهل دل گشاد من از حرف حق بود

آن غنچه نیستم که گشاید هوا لبم

۸

دایم ز گریه گرچه مرا چشم و دل پرست

از ناله همچو کاسه خالی لبا لبم

۹

از بس ز لب گشودن بیجا گزیده شد

لرزد به خود ز گفتن حرف بجا لبم

۱۰

این چاشنی که قسمت من شد زخامشی

مشکل که بعد ازین شود از هم جدا لبم

۱۱

رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست

از ضعف، حال من نکند گر ادا لبم

۱۲

گر خون شود ز تنگدلیها، نمی برد

چون غنچه التجا به نسیم صبا لبم

۱۳

جان می دهد ترانه من اهل عشق را

صائب به لعل یار رسیده است تا لبم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۲۲

نظرات